یاد یاران

زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.

یاد یاران

زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.

شهید باقری چگونه مدیریت میکرد؟


چند خاطره ی کوتاه که از کتب و خاطرات مختلف دست چین شده اند:


* خرمشهر داشت سقوط می کرد. جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود .بچه های سپاه باید گزارش می دادند. دلم هری ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند تر از دستش بود کاغذ های لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت.یکی از فرماندهای ارتش می گفت: هرکی ندونه ،فکر می کنه از نیروهای دشمنه. حتی بنی صدر هم گفت :آفرین ! گزارشش جای حرف نداشت.نفس راحتی کشیدم.
 به ادامه ی مطلب بروید...

ادامه مطلب ...

حکایات کوتاهی از اخلاقیات وتوانایی های شهید باقری

* دوست های هم دانشگاهیش را برده بود باغ دماوند. تابستان گرم و جوان های شیطان. باید بودی و می دیدی چه بلایی سر خانه و زندگی آمد . آب بازی کرده بودند همه ی رخت خواب های سفید و تمیز مامان زرد شده بود .


* خیلی مواظب برادر کوچکش ،احمد ،بود. نامه می نوشت، تلفن می کرد، بیش تر باهم بودند. حرف هاش را گوش می کرد. گردش می رفتند. در دل می کردند. همیشه می گفت: فاصه ی سنی بابا و احمد زیاده . احمد باید بتونه به یکی حرفاشو بزنه .خیلی باید حواسمون به درسو کاراش باشه.

به ادامه ی مطلب بروید...

ادامه مطلب ...

چند خاطره ی کوتاه از دوران کودکی و نوجوانی شهید باقری


1- بچه را لا پنبه گذاشتند . آن قدر ضعیف بود که تا بیست روز صداش در نمی آمد . شیر بمکد. برای ماندنش نذر امام حسین کردند. بهش گفتند: غلامِ حسین. باید نذرشان را ادا می کردند. غلام حسین دو ساله بود که رفتند کربلا.
ادامه مطلب ...